روایتی از میم إبن‌کاف

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#عشق» ثبت شده است

بمب حسرت !

بمب حسرت !

پی نوشت فیلم بمب یک عاشقانه

آدمی ست دیگر گاه قلمش از بمباران پرسروصدا هم نوایی آرام و عاشقانه بیرون میکشد ... البته آدمی که نه ، بهتر است بگویم چرخ زندگی!

عشق سازی ست که اگر کوک شود گاه صدایش آنچنان بلند است که هوش از سرت می‌پراند ، اصلا عشق آمده تا عقل را از حصار حساب و کتاب های منطق و ریاضیات بیرون بکشد و پرواز دهد!

گاه عشق میتواند با یک زمزمه آرام زندگی آت را به دست بگیرد چیزی مثل صدای تک تک ساعت ... آرام آرام میخزد توی جانت و نوای همیشگی خواهد بود تا آن لحظه که باتری نفس هایش به آخر برسد.

مثل پیمان معادی دقیقا همان‌جایی که داشت برای قربان صدقه زنش زمان را بهانه میکرد که معلوم نیست چند دقیقه دیگر چه کسی زنده خواهد ماند

همه ما زیاد از این تیکه ها ردیف کردیم، ولی حتی یک بار حس از دست دادن دقایق بعد به ذهنمان خطور نکرده... هر چه فکر میکنم ما هم از زنده بودن چند دقیقه دیگر بی خبریم اما ...

اما امان از حسرتی که توی نگاه می‌ریزد و جگرت را سرمه ای میکند و هیچ جبرانی ندارد ...هیچ

به خیالت شاید آب شور چشم ها وسط راه غلطیدن روی بیابان گونه ها، آتش دلت را خاموش کند و مهر پایان بزند بر این عجز لعنتی که فقط ای کاش هایش یادگار میگذارد تا درس عبرتی داشته باشی برای تعریف کردن که آدم دیگری توی این روزگار جز جگر نزند !


#شب_نامه_نویسی
 

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
میم ابن کاف
ایدئولوژی سیانور و اسلحه !

ایدئولوژی سیانور و اسلحه !

خونه نشینی به بهانه کرونا فرصتی شد برای فیلم دیدن و این بار قرعه به نام سیانور خورد.

سیانور! سال‌ها با نام قرصی مرگ‌آور که انتخاب آخر چریک‌ها به بن بست خورده بود معنا میشد، که به زحمت بهروزشعیبی به شکل روایتی عاشقانه پلیسی سیاسی از آدم های سازمان مجاهدین خلق در دهه50 درآمد. وقتی میگویم مجاهدین دهه50 یعنی داستان بچه مسلمان هایی که سال44 حس کردند رژیم زبان خوش نمی‌فهد و باید با زبان زور و مبارزه مسلحانه گوشش را کشید. از درست وغلط اصل این نظریه بگذریم یک نقطه عطف در تاریخچه ‌شان بدجور توی ذوق میزند ! دقیقا همان جا که سال 54 با راهبری امثال تقی شهرام به این فکر افتادند ابهت تیپ چریکی و سبیل لنینی برای مبارزه بیشتر است و اسلحه بیشتر از احکام و اسلام به کارشان می‌آید و رسما تغییر ایدئولوژی خود از اسلام به مارکسیسم را اعلام کردند. همان روزها بود که امام خمینی نصیحت کرد خودتونو هلاک میکنید! بعدهم چقدر قشنگ در نامه به گورباچف نوشت مارکسیسم سالیان سال فرزندان انقلابی جهان را در حصارهای‌آهنین زندانی نموده است.

اما داستان هایی که سیانور برای روایتش تلاش میکند، روایت عاشقانه هایی ست که افسوس شد، خانواده هایی که حسرت شد و مفهوم هایی مثل انسانیت و مبارزه و انقلاب که در حق‌شان جفاشد. روایت حذف مجید شریف واقفی به جرم نپذیرفتن مارکسیسم ! البته همین جنس شهیدشریف باعث شد تا اسمش امروز یادگار مهمترین دانشگاه صنعتی مهندسی کشور باشد. روایت چریک هایی که همیشه باید بین اسلحه و سیانور انتخاب کنند و نشان دادن بچه مسلمانی که وقتی اسلحه بدست میگیرد اول به این فکر میکند که به چه کسی نباید شلیک کرد! یا اصلا بهتر بگویم اول "فکر میکند"

در این فرصت یک‌ونیم ساعته احساس های مختلفی را شاهد خواهید بود! حس کنید ... فکر کنید ... کیف کنید !

سیانور قسمت اول بود، ادامه داستان را در "ماجرای‌نیمروز" و "ردخون" دنبال کنید.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میم ابن کاف
لایمکن الفرار من الکرونا !!!

لایمکن الفرار من الکرونا !!!

کرونا ... چیز عجیبی ست، حساب و کتاب دنیایی را به هم زده
انگار نه انگار آدم ها با دودوتا چارتای خودشان و روزمرگی هایشان زندگی میکردند!
حالا ویروس جماعت تصویر زندگی را عوض می‌کند
دیروز، در دبیرستان خواندیم:
«ویروس ها می توانند به درون یاخته های جانداران وارد و آنها را وادار به ساختن ویروس کنند. ویروس ها از راه های متفاوتی از فردی به فرد دیگر منتقل می شوند. ویروس، دستگاه ایمنی بدن را ضعیف می کند. در نتیجه، بدن قدرت مبارزه با میکروب ها را از دست میدهد و فرد بیمار می‌شود.»
و امروز فهمیدیم:
عشق، ویروس است...عشق، کرونا است !
#همین

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میم ابن کاف
چه دیندار باشی ، چه بی دین ... داستان این دنیا ، عشق است!

چه دیندار باشی ، چه بی دین ... داستان این دنیا ، عشق است!

وقتی که عاشق میشوی...! (۱)

انگار زمین ات جدا میشود از زمان
دیگر روی خاک راه نمیروی بلکه افلاک را میپیمایی
چشمت به اوست نه به خود
خوشحالی ات از رضایت اوست 
ناراحتی ات از تکدرخاطر او ...
از حالت که میپرسند میگویی : انگار دنیا رو بهم دادی!
در چشمانت که بنگرند ایمان می آورند انگار پادشاهی دنیا را به دست گرفته ای
یکی در میان هم به حال و هوای گریه می افتی.
حال و هوای درونت بغض است و چهره بیرونت شادی ...
دیگر اصلا به خودت توجه نمیکنی که درون و بیرونی بشناسی
همه اش میشود توجه معشوق
معشوق هم که ناز دارد و با پای خود نمی آید!
باید بجویی اش ... بخوانی اش ... و بخواهی اش
آنگاه که به تو مطمئن شد تو را میپذیرد و میخرد 
شاید اولش دلداده باشی
اما قدم قدم بعد از دل ذره ذره زندگی ات را میدهی برای پیش کشی اش که خوشحالش کنی که قبولت کند ... آخرش جان میدهی پای این عشق که چقدر گران جانی است اینگونه فنا شدن!

#داستان_ادامه_دارد همون ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم ابن کاف