اینقدر دیر نوشتم که از شرمندگی دعوت خواهر خوش فکرمون هانیه معینیان، رویم نشد ستاره من هستم جدید روشن کنم! و عنوان گنجشکمان را رنگ کردیم به امید خریداری ...

 

بگذریم ، گویی قرار به اعتراف ست حالا گیرم به عناوین مختلف، بسم الله!

- بچگی که همنشین بزرگان و سیاسیون می‌شدیم، در جواب قلنبه سلمبه گویی ها میگفتند: ماشالله خیلی از سنش جلو تره! غافل از اینکه در عوض زودتر پیر می‌شویم. حالا که ماسماسک ها عکس ها را چین و چروک میکنند حس میکنم آینه به دستم گرفتم ! چقدر خسته و شکسته و پیاده ... خدایا شکرت ... عکس پروفایلمان جور شد :)

 

- از سر شور و شرر بچگی، دوست داشتیم همه جا باشیم. همه چیز یاد بگیریم و همه کار بکنیم ...  آخر الامر شد اقیانوسی به عمق یک سانت!

مثلا  همین سه ماه غیبتم صرف جزیره مستند شد ... خدا آخر و عاقبتمان را به خیر کند. البته ما مامور به وظیفه بودیم و انجام وظیفه ... پس باز هم خداروشکر

 

- وقتی خواستم مثل باقی دوستان از درونیات بنویسم یاد تلنگر عزیزی کردم که می‌گفت: ما همون جماعتی هستیم که بخاطر نماز شب، نماز صبحمون قضاست...! بابت هر نماز که رخصت دادی شکرت ...

 

- ولی خودمانیم نمیدانم چه دردی ست که میخواهم بنویسم باید قلم بچلانم ، حالا اگر زنگ بزنند یکساعت بعد بیا درباره نگاه مارکسیستی و گاها پوزیتیویستی مرحوم شریعتی در نظر به تاریخ صحبت کن کم نمی‌آورم. خدایی اینقدر هم دستمان خالی نیست، اقیانوس هر چند سطحی به درد همین روزها که میخورد! خدایا بابت تمام لحظاتی که حواسمان نبود و به درد خورد شکرت ...

 

راستش ادبیات بزرگوارِ چالش‌چی رو نپسندیدم، فلذا کسی رو دعوت نمی‌کنم

و این نوشتار بیشتر به حرمت کارت دعوت عزیزی بود که مارو قابل دونستند :)

 

هستیم در خدمتتون کماکان ... التماس دعای ویژه، مثلا: شهادت، زیارت، دعوت و ... | یاعلی مدد