روایتی از میم إبن‌کاف

!...It's me

اینقدر دیر نوشتم که از شرمندگی دعوت خواهر خوش فکرمون هانیه معینیان، رویم نشد ستاره من هستم جدید روشن کنم! و عنوان گنجشکمان را رنگ کردیم به امید خریداری ...

 

بگذریم ، گویی قرار به اعتراف ست حالا گیرم به عناوین مختلف، بسم الله!

۱۶ نظر موافقین ۲۱ مخالفین ۰
میم ابن کاف
مای بارد

مای بارد

نمیدانید همین یک قاب در همین چند دقیقه چه بلایی سرم آورده ... نمیدانم عمود آهن بود یا خاطره عمودهای جاده !

روضه فهم های اربعین رفته تا آخر خط را رفتند ... تا عمود 1407 ... تا آنجا که بدنت رمق ندارد و روحت تازه پر میگیرد برای پرواز!

که چشمانت تار میشود و زردی خوردشیدی نگاهت را پر میکند. نفس هایت را حبس میکنی برای آزاد شدن دردهایت به هنگام وصال

برای وصال ... آنجا که برایت بخوانم:"هر کسی از یار چیزی خواست هنگام وصال / من به محض دیدنش، خاطرش را خواستم..."

نه ببخشید زود رفتم سر اصل مطلب: "شیرینی فراق کم از شور وصل نیست / گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر"

لذت ؟ یعنی برگ سبز تذکره مان.یعنی همان مهر دخول که یک قدم از فاصله کم میکندالبته آنرا همه که میدانند :

                                   "کربلایی شدنم دست شماست آقاجان! / پاس و ویزا و گذر، بازی بین المللی ست..."

اما چه کنیم آقا بازیچه شدیم و جا موندیم. الان باید گذرهایمان ویزا خورده بود و ساک میبستیم

رو به جاده استوری میگرفتیم: الی الغریب ... الی الحبیب  ... حلال کنید! راهی ام

اما ... راه بسته ست. البته برای ما، وگرنه پیرمرد خمیده و  خسته عرب

همچنان میانه راه ایستاده فریاد میکشد :" مای بارد ... مای بارد"

۱۵ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰
میم ابن کاف

چالش ده سوال وبلاگی

آقا امیر+ خوش فکر به مناسبت روز وبلاگ چالش راه انداخته و ده تا سوال گذاشته جلومون و رفیق جان نیمه راهِ همراه هم ما رو قابل دونست و دعوت کرد. خلاصه شکستن عادت و حس کمال گرایی بود که راحت بنویسیم ، ببخشید که اونجوری که باید باشه نیست و کلام سطحیه :

 

۱. چی شد که به دنیای وبلاگ‌ها اومدی!؟
یادش بخیر ، هر چیزی یه دوره ای داره یا بهتر بگم هر دوره ای یه چیزی! دوره وبلاگ بود و بلاگفا ، هر کسی یه گوشه داشت و از در و دیوار و پنجره وبلاگها با هم لینک میشدن و یه سبک زندگی رو رقم زده بود یادمه یه متن به نام "وصیتنامه وبلاگنویس" بود که 90% احوالات همه ملت رو شامل میشد ... 

البته ورود من با وبلاگ کلاسمون بود ! سر کل کل با کلاس بغلی و شاید هم کل مدرسه که توی همه چیز سر بودیم و باید سر میموندیم

مثلا توی اون دوران  وبلاگ داشتیم ، تالار داشتیم ، چتروم داشتیم و ... و... 

۱۷ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
میم ابن کاف

این نیز بگذرد

خواستم قسمت سوم بیست سال آینده را بنویسم ... گذشت 

خواستم برای دورهمی هم که شده چیزی بنویسم ... گذشت

خواستم به بهانه مناسبت ها چند خطی بنویسم ... گذشت 

 اما بعدش ...

نخواستم موقع انتخاب وبلاگ برتر بنویسم 

نتونستم توی شلوغی ها بنویسم

و ... نشد که بنویسم 

 

الان هم که سه ماهی کسی ازمون خبری نمیگیره ، یعنی مخاطبی نیست !!! دیگه حال نوشتن نمی‌موند ...

 

خلاصه میخواستم دستی تکون بدم که آمدم و حرفی نداشتم همینا رو نوشتیم 

راستی ! خواستید میتونید موضوع هم پیشنهاد بدید ... بهترین موضوع رو انتخاب کنیم و قلمزنی اش کنیم.

 

حالا برای اینکه یه چیزی هم کاسب باشید از این پست، امروز یه تیکه از داستان پریدخت به چشمم خورد:

" دل خمره سیرترشی نیست که به بندش کنی و هفت سال بگذاری برسد و عمل بیاید، پیاز داغ است! شش دانگ حواس میخواهد! رو برگردانی جزغاله شده.. "

۲۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
میم ابن کاف

بهانه قلم زنی

بسم الله

چند روز پیش
 #روز_قلم بود و البته امتحان مالی اسلامی
وقتی نویسنده ها به بهانه نوشتن فکر میکردند و من به قلمی که چند وقتی ست غلاف شده و شاید اگر چنین نبود
لابد کما فی السابق
 #سیاسی نویس بودم
احتمالا باید از آن اوراق
 #منفعت مینوشتم که قرار بود سودش چرخ مملکت را بچرخاند بماند که چوب لای چرخ هم شد و حالا قفل صف فروش، همه فروختند و رفتند، حال ما مانده ایم و ورق پاره های اوراق سرمایه‌گذاری #برجام_یکم
امروز هم
 #ناشر اوراق را میان مجلس حساب کشی میکردند ... !

یا مثلاً اگر
 #عاشقانه نویس بودم

۲۰ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰
میم ابن کاف

مخلص بچه محل های شهرداری تل‌آویو

یک شب بین بیان‌نشینی های شبونه، ناغافل نگاهمون افتاد به نشون و پرچم اسرائیل ... ما هم که حساس !

نگو اونا احساسی ترن ...

از اینورا ؟! اومدم یه نگاه خریداری بندازم. یه نظر که حلاله، لذت هم از نگاه دوم شروع میشه و دقت از نگاه سوم ... خلاصه نمیدونم تو نگاه چندم بود که دیدم ای‌دل‌غافل، اینکه بالاش اسم و عیار خودمونه ! نگو چشمشون ما رو گرفته و بقول امنیتی ها توی توریم...

۲۹ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰
میم ابن کاف

بیست سال آینده (2)

(البته به شرط خوندن قسمت اول، اگه نخوندی بهتره برگردی و بخونیش)

 

جالب بود وقتی حسین نشسته میگوید:" واقعا نمیشد که بشینیم ..."

ریزنگاه های زیرپوستی جواد به حسین، سوال خاک خورده ای را از ذهنش بیرون کشید:

+ میگم حاجی، کدوم عملیات جانباز شدین؟

- بیت المقدس! واقعا میدون هولناکی بود، دنیا از اون جنگ سخت تر به خودش ندیده

حالا جواد مثل نوه هایی که میخواهند تاریخ را از زیر خاطرات آقاجون نقاشی کنند، گفت: یه چیزایی خوندیم ولی خب ... بیشتر دوست دارم از شما بشنوم :)

حسین هم با اجازه شهدا، لبخندش جواب بله را میدهد،انگار صدای استارت موتور روایتگری اش بود:

- آخه هر چی بگم کم گفتم، تصور کن یه میدون عملیاتی نزدیک به 7،6 هزار کیلومترمربع یعنی از عکا تا صور برو تا انطاکیه؛ از اینورم دریاچه طبریه تا قدس !

حالا اینم داشته باش که تو سوریه تسلیم شدن و ما هم خوش خیال که دیگه کار تمومه. هنوز چیزی نگذشته بود که زدن زیرش و عقب رفتن توی اسرائیل ... همین فلسطین الان خودمون! حالا دیگه ما هم باید تا آخر دنبالشون میرفتیم و توی یه میدون جدید بدون طراحی دقیق قبلی وارد میشدیم.

۲۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱
میم ابن کاف

بیست سال آینده

حسین آمده سر قبرم ... همیشه عصر یکشنبه ها که رگ رفاقتش گل میکند، با حدیث کساء میاید سر وقتم و گله گذاری که تکخوری و بی معرفت. بعد با لبخندی تلخ حرفش را پس میگیرد و مصالحه میکنیم. اصلا از همان اول ما کل کل میکردیم به نیت آشتی، مثل گره زدن طناب بعد از بریده شدن که دوسرش بهم نزدیکتر میشوند. راستش را بخواهید یک هفته سروکله اش پیدا نشود دلم میگیرد.
امروز هم که استثناءً ریخت و پاش کرده و جعبه خرمایی خیرات آورده، اولی را خودش برمیدارد. از قدیم هم خودخوری میکرد! همراه جنبیدن دهانش میخندد و خدابیامرزی اش را نثارم میکند. شیرینی خرما تازه به کامش نشسته بود که نگاهش برگشت روی حکاکی های سنگ قبر و تلخ شد.

معمولا بغض که گلویش را میگیرد زبانش باز میشود. حالا برای بازکردن سر صحبت، نوشته های روی سنگ را برای بار هزارم میخواند:
بسم رب الشهداء والصدیقین / مزار شهید میم إبن کاف / محل عروج : ...

۲۵ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۲
میم ابن کاف

کشیدن ضامن محبت

توی کلام قبلی در باب قلم روی ضامن ، رفقا پیشنهاد دادن از دلیل ننوشتن بنویسم !
 

اگر از من دلیل بپرسید می‌گویم : احساس ... درگیرشدن در موضوع! 

چون لزوما دانستن برای نوشتن کافی نیست؛ باید یک حس نسبت به موضوع پیدا کنی و حس و استدلالت را دوات قلمت بریزی !

اصلا همین که گفتم عجیب ... ریشه عجیب ، عُجب است و خودپسندی !  آدمیزاد را به خود گرفتار میکند و ریشه احساس کم رمق می‌شود.

 

اما ...

۱۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
میم ابن کاف

قلم روی ضامن !

معمولا اهل روزمره نویسی و شرح حال نیستم ... راستش را بخواهی بقول مادرم یواشکی های خودم را از بیرون ریختن اتشفشانم بیشتر دوست دارم ولی خب حال قریبی ست حالا !

سر ظهری یکی از بچه های بیان از هنگاهی که قلم تو را صدا میزند نوشته بود ، قبلا چشیده بودم ... میفهمم ولی حس نمیکنم !

نوشتم هزار حرف برای گفتن دارم ولی موضوع میخواهم برای نوشتن ... برایش عجیب بود 

خب عجیب هم هست ، انبار مهمات ذهن پر است ولی آرایش هجومی ندارم 

حرف هایم را خشاب کردم ولی هنوز دستم به ماشه نمیرود

 

این را هم اضافه کنم که از بچگی داستان قلم و کاغذ جذاب و پرانرژی میدیدم ، گشتم و از بین این همه پیغمبر ادریس را پیدا کردم ... بخاطر اینکه اولین قلمدان تاریخ بود!

خلاصه این گذشته بود ولی حالا سرشبی خودکار دست گرفتم و حرص ذهن ننوشته ام کلاهکش را میچرخاند 

بقول رفیقمان ذهنم آماس میکند ... ول از ما بیرون نمیریزد مثل عفونت تنفسی به تک تک سلول های آتش مینزند ننوشته و ناگفته هایم 

 

ببخشید از این درد و دل و بیان پر غصه ... دعا کنید خدا به خیرش کنه 

خوشحال میشم ازهمکلامی و نظراتتون بلکه حال وهوامون نفس بکشه 

آرامش دنیا قرین زندگی و قلم و وبلاگتون smiley

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
میم ابن کاف